شعر ولایی
و سیعلم الّذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون ...

786

 

 

یا علی رفتم بقیع امّا چه سود ؟

هر چه گشتم فاطمه آنجا نبود

یا علی قبر پرستویت کجاست ؟

آن گل صد برگ خوش بویت کجاست ؟

هر چه باشد ما نمک پروده ایم

دل به عشق فاطمه خوش کرده ایم

حج ما بی فاطمه بی حاصل است

فاطمه حلال صدها مشکل است

کعبه بی فاطمه مشتی گل است

فاطمه حلّال صدها مشکل است

قلب ما را یا علی خون کرده ای

در کجا گل را تو مدفون کرده ای

بین قبر و منبر پیغمبر است ؟

در بقیع یا اینکه جای دیگر است ؟

 

شاعر سید حسن خوش زاد

سلامتی سّید صلوات

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 13 ارديبهشت 1398برچسب:بقیع , قبر خاکی , قبر پنهان , حضرت زهرا , یا علی , بی بی مظلوم, ] [ 23:16 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

786

 

 

باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت

تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بیکرانی اوصاف کاملت

بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه ای اگر بگذاری مقابلت

ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می بری ز قلب همه با شمائلت

در آستانة تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت

با زورق شکستة دل سال های سال
پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت

بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین


تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی

در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی

هم چشمهای روشنت آئینة رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی

باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط
وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی

 در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم
تو اسوة زهیر و حبیب و وَهب شدی

در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست
فرزند لافتایی و شیر عرب شدی

فرماندة سپاهی و آب آور حسین
ای نافذ البصیره ترین یاور حسین


بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای

تسخیر کرده جذبة چشم تو ماه را
بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره ای

عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای
 
قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای

ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای
 
چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست


فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست

تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست

ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست
 
در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست

 فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست
 
باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست
 
ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا


ای آفتاب روشن شبهای علقمه
سرو رشید خوش قد و بالای علقمه
 
داده ست مشک تشنة تو آب را بها
ای آبروی آب، مسیحای عقلمه

وقتی که چند موج علیل شریعه را
کرده ست خاک پای تو دریای علقمه

 لب تشنة زیارت لبهات مانده است
آری نگفته ای به تمنای علقمه

 امروز دستهای تو افتاد روی خاک
تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه

با وعده های مادرت آسوده خاطریم
چشم امید ماست به فردای علقمه
 
این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
از سمت کربلای تو ، سقای علقمه
 
شبهای جمعه نالة محزون مادری
می آید از حوالی دریای علقمه

ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان


فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

می آید از کنار شریعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

طوفان تیر می وزد از بین نخلها
حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:

« بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
تو مشک آب نه که تویی جام آبرو

ای مشک جان من به فدای سر حسین
اما تو آب را برسان تا خیام او »

اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
جاری ست خون ز بادة چشمش سبو سبو

با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو

تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو

در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
خورشید نیزه ها سر عباس می شود

 

شاعر : یوسف رحیمی

سلامتی شاعر صلوات ...

 

 

 

السلام علیک یا ساقی ...

من علیک السلام میخواهم ...

 

طواف آب به گرد حرم حضرت ابالفضل ...



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 تير 1391برچسب:حضرت ابالفضل العباس , عباس , قمر بنی هاشم , شعر زیبا , شعبان , ولادت , رحیمی, ] [ 13:3 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

786

 

 

 ما همان یا کریم بام شما
جبرئیل قدیم بام شما
صبح روز نخست خواندمتان
چقدر آشناست نام شما
صبح روز ازل حوالی نور
سجده کردیم بر کدام شما؟
من حلالم بود حلال شما
من حرامم بود حرام شما
چهارده قرن دست هیچ کسی
دل ندادم به احترام شما
به شما معدن کرم گفتند
و به ما سائل حرم گفتند
پر من بال و بال من پر شد
پر و بالی زدم کبوتر شد
به نفس های حضرت سجاد
حالمان خوب بود و بهتر شد
سحر پنجم عبادت بود
کوچه های خدا معطر شد
مردی از سمت ابرهای دعا
آمد و خشکی دلم تر شد
آمد و با خودش کتاب آورد
او امام آمد و پیمبر شد
مردی از سمت آفتاب آمد
با مفاتیح مستجاب آمد
آمده تا مرا تکان بدهد
چشم گریان به این و آن بدهد
آمده روی پشت بام سحر
با صدای خدا اذان بدهد
بشکند میله قفس را تا
بالها را به آسمان بدهد
با خودش مصحف نور آورده
تا خدا را به ما نشان بدهد
به نگاهش دخیل می بندیم
تا مناجات یادمان بدهد
ای مسیر سبز نجات
بر مناجات کردنت صلوات
ای مناجات و ای نسیم دعا
راه نزدیک ما به سمت خدا
ای که دریا کنار تو قطره
قطره با یک نگاه تو دریا
نذر سجاده قدیمی توست
چهارمین رکعت نوافل ما
ای امام علی دوم من
ای امام چهارم دنیا
مرد شب زنده دار سجاده
مرد محراب التماس دعا
از تو بوی نماز می آید
بوی راز و نیاز می آید
مادرت آفتاب حجب و حیاست
شرف الشمس سید الشهداست
مایه آبروی ایران است
افتخارم همیشه ام به شماست
از تو و مادر تو این دل ما
عاشق خانواده زهراست
یک سفر پیش ما نمی آیی
سفر مادری تو اینجاست
تو عجم زاده ای تو فامیلی
پس حرم سازی ات به گردن ماست
تو در این سرزمین گلکاری
به خدا حق آب و گل داری
آفتابی که حق کشیده تویی
جلوه ای که کسی ندیده تویی
با ظرافت ، خدای عز و جل
بی نظیری که آفریده تویی
آنکه با کفه تولایش
پای میزانمان کشیده تویی
شب اسیر هزار رکعت تو
به خدایت قسم پدیده تویی
نخلهای بلند نخلستان
بارش رحمتی که دیده تویی
با دعای غلام دارد...
...آسمان مدینه می بارد

 

شاعر : علی اکبر لطیفیان

سلامتی شاعر صلوات



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 تير 1391برچسب:شعر , امام سجاد , زیبا , زین العابدین , ولادت حضرت علی بن الحسین , لطیفیان , ] [ 12:58 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

786

 

 

 

تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند
ما را اسیر خال روی لب نوشته اند

در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال
مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند

در مسجد الحرام خم ابروان تو
مثل فرشتگان مقرب نوشته اند

در محضر نگاه الهی تو مرا
در خیل نوکران مهذَب نوشته اند

شبهای جمعه که دل من مست کربلاست
از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند

با یک نگاه مادرت اینجا رسیده ایم
با این دلی که فاطمه مذهب نوشته اند

از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است
ما را فدای دلبر زینب نوشته اند

من را که بی‌ قرار حرم می کنی بس است
اصلا مرا غبار حرم می کنی بس است


شرط نزول کوثر رحمت دعای توست
اصلاً تمام خلقت عالم برای توست

بالاتری ز درک تمام جهانیان
وقتی که انتهای جهان ابتدای توست

حتی نداشت روح الامین اذن پر زدن
آنجا که از ازل اثر رد پای توست

بی حب تو کسی به سعادت نمی رسد
رمز نجات اهل زمانه ولای توست

آسوده خاطران هیاهوی محشریم
وقتی رضای حضرت حق در رضای توست

فردوس ماست تا به ابد روضة الحسین
تنها بهشت اهل ولا ، کربلای توست

در آستانة تو کسی نا امید نیست
صحن امیر علقمه دار الشفای توست

از ابتدای صبح ازل فضل می کنی
ما را گدای دست اباالفضل می کنی


وقتی که هست دوش نبی آسمان تو
یعنی تو از پیمبری و او از آن تو

فرزند خویش را به فدای تو کرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو

معلوم کرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه های دم به دمش بر دهان تو

فرمود هفت مرتبه تکبیر عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو

آوای «من أحب حسینا» وزیده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو

ما از در حسینیه جایی نمی رویم
هستیم تا همیشه فقط در امان تو

هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق
آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

این اشکها برای دلم توشه می شود
اذن طواف مرقد شش گوشه می شود


حال و هوای قلب من امشب کبوتریست
وقتی که کار صحن و سرای تو دلبریست

شبهای جمعه عکس حرم زنده می شود
تصویر رقص پرچم و گنبد چه محشریست

ما را اسیر عشق تو کرده، تفضلت
با این حساب کار شما ذره پروریست

با تربت تو کام دلم را گشوده اند
آقا ارادتم به شما ارث مادریست

در ماتم تو محفل اشک است چشم ما
اصلا بنای هیات ما روضه محوریست

ما سالهاست در غم تو گریه می‌کنیم
هم ناله با محرم تو گریه می‌کنیم

 

 شاعر : یوسف رحیمی

سلامتی و علو درجات شاعر صلوات ...

 

 

 


صلی الله علیک یا ابا عبدالله ...


کربلا ...



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 تير 1391برچسب:شعر , امام حسین , ولادت , زیبا , فطرس , سوم شعبان , رحیمی, ] [ 12:37 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

 

786

 

 

 

سَلامٌ عَلی آلِ طه وَ یس

                             سَلامٌ عَلی آلِ خَیرِ النَّبِیّین

سَلامٌ عَلی رَوضَةٍ حَلَّ فیها

                          اِمامٌ یُباهی بِهِ المُلکُ وَالدّینُ

امام بحق شاه مطلق که آمد

                        حریم درش قبله گاه سلاطین

شه کاخ عرفان گل شاخ احسان

                        دُر  درج امکان ، مه برج تمکین

علی بن موسی الرّضا کز خدایش

                  رضاشد لقب چون رضا بودش آیین

زفضل و شرف بینی او را جهانی

                     اگر نَبوَدت تیره چشم جهان بیــن

پی عطـــر روبند حــــوران جنّت

                      غبار درش را به گیسوی مشگین

اگر خواهی آری به کف دامن او 

                    برو دامن از هرچه جز اوست برچن

 

 

شاعر : جامی

 

 

 

 

 


بر جمال دلربای سلطان علی موسی الرضا صلوات ...

 


محتاج ضمانتم ... یا ضامن آهو ...



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 تير 1391برچسب:امام رضا , شعر زیبا , جامی , اولین سنگ قبر امام رضا , بسیار زیبا , شعر , مناقب, ] [ 12:13 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

 

786

 

 

دختر فکر بکر من، غنچه‌ لب چو واکند

از نمکين کلام خود حق نمک ادا کند

طوطي طبع شوخ من گر که شکرشکن شود

کام زمانه را پر از شکر جان‌فزا کند

بلبل نطق من ز يک نغمه‌ي عاشقانه‌اي

گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند

خامه‌ي مشک‌ساي من گر بنگارد اين رقم

صفحه‌ي روزگار را مملکت ختا کند

مطرب اگر بدين نمط ساز طرب کند گهي

دايره‌ي وجود را جنت دل‌گشا کند

منطق من هماره بندد چو نطاق نطق را

منطقه‌ي حروف را منطقة‌السما کند

شمع فلک بسوزد از آتش غيرت و حسد

شاهد معني من ار جلوه‌ي دلربا کند

نظم برد بدين نسق از دم عيسوي سبق

خاصه دمي‌ که از مسيحانفسي ثنا کند

وهم به اوج قدس ناموس اله کي رسد؟

فهم که نعت بانوي خلوت کبريا کند؟

ناطقه‌ي مرا مگر روح قُدُس کند مدد

تا که ثناي حضرت سيدة‌النسا کند

فيض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه

چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتها کند

صورت شاهد ازل، معني حسن لم‌يزل

وهم چگونه وصف آيينه‌ي حق‌نما کند؟

مطلع نور ايزدي، مبدأ فيض سرمدي

جلوه‌ي او حکايت از خاتم انبيا کند

بسمله‌ي صحيفه‌ي فضل و کمال معرفت

بلکه گهي تجلي از نقطه‌ي تحت «با» کند

دايره‌ي شهود را نقطه‌ي ملتقي بود

بلکه سزد که دعوي «لو کشف الغطا» کند

حامل سرّ مستسر، حافظ غيب مستتر

دانش او احاطه بر دانش ماسوي کند

عين معارف و حکم، بحر مکارم و کرم

گاه سخا محيط را قطره‌ي بي‌بها کند

ليله‌ي قدر اوليا، نور نهار اصفيا

صبح، جمال او طلوع از افق علا کند

بضعه‌ي سيد بشر، ام ائمه‌ي غرر

کيست جز او که همسري با شه لافتي کند؟

وحي نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب

قصه‌اي از مروتش سوره‌ي «هل اتي» کند

دامن کبرياي او دسترس خيال، ني

پايه‌ي قدر او بسي پايه به زير پا کند

لوح قدر به دست او، کلک قضا به شست او

تا که مشيت الهيه چه اقتضا کند

در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان

در نشئات «کن‌ فکان» حکم «بما تشا» کند

عصمت او حجاب او عفت او نقاب او

سرّ قدم حديث از آن ستر و از آن حيا کند

نفخه‌ي قدس بوي او، جذبه‌ي انس خوي او

منطق او خبر ز «لاينطق عن هوي» کند

قبله‌ي خلق روي او، کعبه‌ي عشق کوي او

چشم اميد سوي او، تا به که اعتنا کند

بهر کنيزي‌اش بود زهره کمينه مشتري

چشمه‌ي خور شود اگر چشم سوي سها کند

«مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو

زآنکه مس وجود را فضه‌ي او طلا کند

                                                              
 
شاعر : آیت الله غروی اصفهانی ( کمپانی )
 
علو درجات و مقام شاعر صلوات ...                                                     



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 تير 1391برچسب:حضرت زهرا , فاطمه , روح قدس , شعر زیبا , کمپانی , غروی اصفهانی , بی نظیر , فضائل, ] [ 12:9 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

786

 

 

دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من


دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من


عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد


رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من


می سوزم از اشتیاقت  در آتشم از فراغت


کانون من سینه من سودای من آذر من


بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل


چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من


اول دلم را صفا داد آیینه ام را جلا داد


آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من

 

 

شاعر : صفای اصفهانی

 

 

 

 

 

بر جمال دلربای حجه بن الحسن صلوات ...

یا ایهّا العزیز مسّنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه

فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ...

انّ الله یجزی المتصدقین ...

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:دل , شعر زیبا , فراق , امام زمان , موعود ,,,, ] [ 11:51 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

  786

 

 

 

زندان صبر بود و هوای رضای او

شوقش کشیده بود به خلوت سرای او

 

زندان نبود،چاه پر ازکینه بود و بس

زنده به گور کردن آیئنه بود و بس

 

زندان نبود یک قفس زیر خاک بود

 هر کس نفس نداشت در آنجا هلاک بود

 

زندان نبود ، کرب و بلای دوباره بود

یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود

 

زندان نبود یوسف در بین چاه بود

زندان نبود گودی یک قتلگاه بود

 

زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود

تصویر هر چه بود،کبود و سیاه بود

 

زنجیر را به گردن آیینه بسته اند

صحن و سرای آینه را هم شکسته اند

 

دیگر کسی به نور کنایه نمی زند

شلاق روی صورت آیه نمی زند

 

می خواستند ظلم به آل علی کنند

می خواستند روز و شبش را یکی کنند

 

هر کس که می رسید در آنجا ادب نداشت

جز ناسزا کلام خوشی روی لب نداشت

 

حتی نماز و روزه در آنجا بهانه بود

افطار روزه دار خدا تازیانه بود

 

زندان نبود روضه گودال یار بود

هر شب برای عمه خود بی قرار بود

 

حرف از اسارت و غل و زنجیر یار بود

زینب میان جمعیت نیزه دار بود

 

در شهر شام غیرت و شرم و حیا نبود

زندان برای دختر زهرا روا نبود

 

شاعر  : رحمان نوازنی

سلامتی شاعر صلوات ...

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:موسی بن جعفر , امام هفتم , مظلومیت , باب الحوائج , شعر , زیبا, رحمان نوازنی, ] [ 22:51 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

 786

 

 

 

در میان هلهله سوز و نوا گم می شود

زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود

 

بسکه بازی می کند زنجیر ها با گردنم

در گلویم گریه های بی صدا گم می شود

 

در دل شب بارها آمد نمازم را شکست

در میان قهقه صوت دعا گم می شود

 

چهار چوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم

وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می شود

 

تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش

راه مادر در میان کوچه ها گم می شود

 

بین تاریکی شب چون ضربه خوردم آگهم

آه در سینه به ضرب بی هوا گم می شود

 

لا به لای پنجه هایش مشتی از موی سرم

بین این تصویر ها دیگر حیا گم می شود

 

از یهودی ضربه خورده خوب می داند چرا؟

گوشوارٍ بچه ها در کربلا گم می شود

 

 شاعر :  قاسم نعمتی

سلامتی شاعر صلوات ...



برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:موسی بن جعفر , امام هفتم , مظلومیت , باب الحوائج , شعر , زیبا, قاسم نعمتی, ] [ 22:48 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

  786

 

 

 

 

دردی به جان نشسته دگر پا نمی شود

جز با دوای زهر مداوا نمی شود

 

یک جای پرت مانده ام و بغض کرده ام

در این سیاه چال دلم وانمی شود

 

کافیست داغ دوری معصومه و رضا

دیگر غمی به سینه من جا نمی شود

 

معصومه کاش بود کمی درد دل کنم

کس مثل دختر همدم بابا نمی شود

 

می خواستم دوباره ببوسم رضام را

هنگام رفتنم شده گویا نمی شود

 

اصلاَ نخواستم کسی آید به دیدنم!!

سیلی که مونس دل تنها نمی شود

 

از بس زدند خورد شده استخوان من

این پا برای من که دگر پا نمی شود

 

زنجیرها رسانده به زانو سر مرا

کاغذ هم اینچنین که منم تا نمی شود

 

گاهی هوای تازه و آزاد می روم

بی تازیانه و لگد اما نمی شود

 

ضجر من از جسارت سِندی شاهک است

بی ناسزا شکنجه اش اجرا نمی شود

 

گفتم سر مرا ببر اما تو را خدا

اسمی نبر ز مادرم،آیا نمی شود

 

تشییع من اگرچه روی تخته در است

تشییع هیچکس روی نی ها نمی شود

 

 

 

 شاعر :  علی صالحی

سلامتی شاعر صلوات ...

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:موسی بن جعفر , امام هفتم , مظلومیت , باب الحوائج , شعر , زیبا, علی صالحی, ] [ 22:44 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]
درباره وبلاگ

از مژه قلم دارم و از اشک مرکّب تا عکس تو را نقش زنم بر صحف شب گریم به مه و سال و شب و روز مرتّب دست منو دامان تو یا حضرت زینب ( س )
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شعر ولایی و آدرس jabraileshgh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 1087
بازدید کل : 39445
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1

..